هاني زير لب گفت:«اووووف! باباريش‌پنبه‌ي خواب‌آلو. پس کي بيدار مي‌شوي؟ الان که وقت خواب نيست!» ناگهان نامه‌اي را ديد که لاي کتاب جستجوهاي عجيب و غريب بود. هاني کتاب جستجوهاي عجيب و غريب را بغل کرد و گفت:«عزيزکم، خود خودم تو را نوشته‌ام. البته به کمک باباريش‌پنبه!» «هانی و بابا ریش پنبه‌» نوه و پدربزرگ این داستان هستند که با هم در حال نوشتن یک کتاب به اسم «جستجوهای عجیب و غریب» . اما حیف که پدربزرگ نمی‌تونه هانی رو همراهی کنه. پدربزرگ هانی مریضه و به نظر می‌رسد حال خوشی ندارد، حالا ماجرا چگونه پیش خواهد رفت؟ این قصه به ما راز بزرگ رو نشون میده. راز بزرگی که باید کتاب رو بخونی تا بفهمی چیه. فقط یادت باشه تو هم مثل هانی میتونی از راز بزرگ استفاده کنی! تبدیل بشه به اما حیف که پدربزرگ نمی‌تونه هانی رو همراهی کنه. پدربزرگ هانی مریضه و به نظر می‌رسه حال خوشی نداره، حالا ماجرا چگونه پیش میره؟ این قصه به ما راز بزرگ رو نشون میده. راز بزرگی که باید کتاب رو بخونی تا بفهمی چیه. فقط یادت باشه تو هم مثل هانی میتونی از راز بزرگ استفاده کنی!