تا حالا سعی کردی خارج از چهارچوب‌های رایج رو ببینی و خارج از چهارچوب فکر کنی؟ یه جوری که هیچ‌کی تا حالا ندیده و هیچ کی تا حالا فکر نکرده؟ فکر می‌کنی اگه مثلاً ما هم می‌تونستیم مثل زنبورها یا مثل مارها ببینیم، چی می‌دیدیم؟ فکر می‌کنی چه چیزهایی توی دنیا هست که چشمای ما از دیدنشون ناتوانه؟این سؤالیه که اگه همراه پوریا باشی، جوابش رو پیدا می‌کنی.

پوریا نوجونیه که توی همین روزگار و همین کشور زندگی می‌کنه. با همۀ دغدغه‌های جورواجور دورۀ نوجوونی. البته عشق موبایله و تلاش می‌کنه برای صفحۀ یوتیوبش فالوور بیشتری جذب کنه. برای همینم مدام دنبال چالش‌های خفن و ماجراجوییه. نگم برات از همسایۀ مرموزی که توی مجموعه‌شون زندگی می‌کنه و پوریا همش دنبال فرصتیه که یه جوری سر حرف رو با اون بندۀ خدا باز کنه. ولی دقیقاً هیمن جاست که یه اتفاق فوووق العاده عجیب حال و هوای پوریا رو عوض می‌کنه و دیگه نمی‌تونست همون پوریای سابق باقی بمونه و حداقل برای حفظ آبروی همۀ آدمها هم که شده؛ مجبور بود یه حرکتی بزنه، حرکتی که همه چیز رو عجیب‌تر و پیچیده‌تر کرد. فقط ما نفهمیدیم، چرا هیچ چی اونجوری که باید به چشم «امین» عجیب نمی‌اومد!