مرگ چیه؛ چرا ما باید معنی نیستی و عدم رو بدونیم؟
بعد از مرگ همه چی تمومه یا زندگیمون ادامه داره؟
تا حالا بهش فکر کردین؟
اینکه آدمها بعد مردن چه اتفاقی براشون میافته و چی میشن؛ سوالیه که هرکسی یه بار از خودش پرسیده!
-یه عده هستن که معتقدن مرگ تازه شروع کاره و زندگی واقعی ما تازه بعد از مردن شروع میشه!
-یه عده هم هستن که مرگ رو پایان همه چیز میدونن و معتقدن مردن یعنی تبدیل به هیچچی شدن و خلاص! 🫣
(راستش همین طرز تفکره که ارزش آدم رو در حد همین دنیا کم میکنه و در نهایت از آدم یه فرد طبیعتگرا میسازه)
سوال اینجاست که واقعاً کدومشون درست میگن؟
چرا و چه جوری میشه که آدما یکی از این دو تا تفکر رو که اینقددددددددددددر با هم متفاوتن باور میکنن؟
اصلاً چه جوریه که گروه اول مرگ رو باور ندارن؟
میدونین خیلی وقتا ذهن ما آدما چیزای ساده رو نمیفهمه و تو فکرای پیچیدۀ خودش گیر میکنه؛ مثلاً یه نمونهش همین معنی عدم و نیستیه. عدم و نیستی یهجور قرارداد و اسمگذاری واسۀ نبودن هستیه. سادهترش این میشه که، عدم همون نبودنه! حالا چیزی که نیست که نمیتونه وجود داشته باشه! چون اگه باشه دیگه بهش نمیگیم نیستی، بهش میگیم هستی!
حالا بیاین از یه طرف دیگه فکر کنیم؛ یعنی فرض کنیم که چیزی به اسم نیستی وجود داشته باشه. خب، اگه وجود داشته باشه که پس هست و به یهجور تناقض میرسیم. چون چیزی که هست نمیتونه همزمان نباشه، یهجورایی مثل این میمونه که بگیم همزمان هم روزه و هم شب، که اصلاً همچین چیزی امکان نداره.
اگه اینو خوب متوجه بشیم، میفهمیم اینکه بعضیا فکر میکنن که خدا همه چیزو از عدم خلق کرده یه باور اشتباهه؛ چرا؟ چون گفتیم چیزی نمیتونه از هیچ چی بهوجود بیاد! وجود و عدم یا هستی و نیستی دوتا چیز کلاً برعکس هم هستن، مثل خاموش و روشن یا پر و خالی، واسه همینم نمیتونن همزمان باهم باشن.
میشه به هیچ چی تبدیل شد؛ یا از هیچ چی به وجود اومد؟
یه اتفاق جالب برای امید افتاده که به جواب این سوال رسیده!
اصلاً عدم از کجا اومد؟
تاحالا به اینکه مرگ چیه فکر کردین؟ دیدین بعضی از آدما فکر میکنن که بعد از مرگ دیگه هیچی وجود نداره و ما آدما بعد از اینکه زندگیمون تموم شد، تبدیل به «هیچ» میشیم! حالا سؤال اینجاس که واقعاً نیستی یا همون عدم وجود داره؟ یعنی وجود ما میتونه یهو نیست و نابود بشه؟
حالا این عدم که اینهمه ازش حرف میزنیم چهجوری رو زبونا افتاد؟ اصلاً به این فکر کردین که چرا ما هروقت حرف از عدم یا نیستی میشه گیج میشیم؟ قضیه برمیگرده به خیلی وقت قبل یعنی اون زمانی که آدما صفر رو مثل یه عدد قبول کردن! آخه تو زمانای قدیم از شمردن فقط واسۀ چیزای واقعی استفاده میکردن؛ مثلاً میگفتن دوتا سیب رو درخته یا پنج تا اسب دارن میان، اما این شمردن یه چیزی کم داشت، اونم صفر بود! چون وقتی همۀ سیبا رو میخوردن یا اسبا رو میفروختن، دیگه هیچ عددی واسۀ نشون دادن جای خالی اونا نداشتن. به خاطر همینم ریاضیدانا تصمیم گرفتن نشونۀ صفر رو مثل یه قرارداد واسه اشاره به جای خالی یه چیز در نظر بگیرن، و این تصمصم وقتی کار دستشون داد که یادشون رفت صفر یه نشونه است، نه یه عدد؛ یعنی ما عدد عیچ چی و صفر نداریم. صفر فقط وقتی معنی پیدا میکنه که میخوایم بگیم یه چیزی اینجا بوده که حالا تغییر مالکیت یا ماهیت داده؛ مثلا اسبای من شدن اسبای همسایه، یا سیبا خورده شدن، مشخصه که اسبا و سیبا نابود نشدن، فقط مالکیت یا ماهیتشون تغییر کرده.
اما صفری که فقط یه نشونه بود، کم کم خودش تبدیل به یه عدد شد! یعنی مردم شروع کردن به فکر کردن به اینکه صفر یعنی «هیچ». درست مثل اینکه صفر تبدیل به یه چیز مستقل و واقعی شده باشه. هنوزم خیلیا به صفر مثل یه قرارداد نگاه نمیکنن و اونو مساوی «هیچ» یا «نبودن» در نظر میگیرن. درصورتیکه هیچی اصلاً وجود نداره!
اینو آقای زارع کامل توی کهکشان درون توضیح دادن، اول ویدئو رو ببین بعد بیا تا باقیش رو برات بگم:
وقتی نیستی مهم میشه
شاید از خودمون بپرسیم که چرا فهمیدن نیستی اینقدر مهمه؟ یادتونه قبلاً میگفتیم که جوری که ما به دنیا و اطرافمون نگاه میکنیم، رو خیلی از چیزا تأثیر میذاره؟ نیستی و عدم یکی از اون چیزای مهمیه که اگه درست نشناسیمش، نمیتونیم خیلی از چیزای دوروبرمونو درست درک کنیم. مثلاً اگه عدمو نفهمیم، نمیتونیم سرما رو درست توضیح بدیم. چون سرما درواقع همون نبودن گرماست. یا رابطۀ بین نور و تاریکی رو متوجه نمیشیم؛ چون تاریکی همون نبودن نوره.
اما مسئله فقط به این چند مثال ساده ختم نمیشه؛ یعنی اگه ما عدم و نیستیو اشتباه تعریف کنیم، ممکنه بعداً حتی تو تعریف رابطۀ خودمون با کل جهان و مسئلههای مهمتری مثل اینکه مرگ چیه، خدا چیه و خیلی چیزای دیگه به مشکل بخوریم.
خدا بیامرزتش، تموم شد رفت!
حتما تو هم این جمله رو زیاد شنیدی؛
ولی آخه یعنی چی که تموم شد رفت؟
عدم و وجود به هم چه ربطی دارن؟
یادتونه وقتی بچه بودیم و میدیدیم شعبدهباز یه کبوتر یا خرگوش از تو کلاه خالیش درمیاره، چقدر تعجب میکردیم؟ آخه انگار یه چیز از هیچ چی به وجود میاومد! یعنی ما از همون بچگی هم میدونستیم که چیزی نمیتونه از هیچ چی به وجود بیاد؛ به خاطر همینم تعجب میکردیم!
مهمترین جاییکه کار ما به فهمیدن عدم گره میخوره وقتیه که میخوایم راجع به وجود صحبت کنیم. چون عدم درست نقطۀ برعکس وجوده؛ اگه وجود معنیش هستی و بودنه، عدم میشه نیستی کامل، پس اگه ما عدمو درست بفهمیم، بهمون کمک میکنه تا وجودم خوب بفهمیم. وجود بینهایت و نامحدوده و هیچ چی نمیتونه محدودش کنه.
حالا که مفهوم وجود و عدم یا هستی و نیستی رو بهتر فهمیدیم، میتونیم بهتر بفهمیم که مرگ چیه و ما بعد از مردنمون امکان نداره نیست و نابود بشیم؛ اما اینکه وقتی مردیم کجا میریم و اصلاً چرا لازم داریم بفهمیم مرگ چیه، چیزیه که بعداً بیشتر راجع بهش باهم حرف میزنیم؛ چون ما تا نفهمیم از کجا اومدیم و به کجا میریم و اینجا چی کار داریم، نه میتونیم خودمونو درست بشناسیم و نه میتونیم واسۀ کاری که براش به دنیا اومدیم، آماده بشیم.
به تقلب هم بهت برسونم؟!
اسم دیگۀ وجود مطلق و بینهایت خداست؛ پس اینجوری میفهمیم که هیچ چی غیر از وجود خدا تو این عالم نیست. یعنی هرچی که ما تو عالم میبینیم یهجورایی جلوههای رنگارنگ خداست؛ اگه هنوز داستان برات کامل جا نیفتاده، چراغ رو گوش کن:
4 پاسخ
با سلام و خسته نباشید
واقعاً برام جذاب بود ، الان یه حس دیگه ای به زندگی و خودم پیدا کردم ، ممنونم از تمام دست اندرکاران برنا
سلام
روزتون بخیر
خوحالیم که تونستیم به شما یه شناخت خوب هدیه بدیم
من تا حالا از این زاویه به مرگ نگاه نکرده بودم واقعا چراغ هدایت پرنوری برام روشن شد 😍😍😍🙏
سلام
روزتون بخیر
مرگ یعنی برگشتن به آغوش کسی که ما رو بیشتر از همه دوست داره
چی قشنگ تر از این؟