فرمول‌های رسیدن به آرزو چیه؛ دونستن شون به چه دردم می‌خوره؟

۹

شماره مجله

پشت رسیدن به آرزو چه قانونایی هست؟ چرا باید قانوناشو بلد باشم؟

🔹چیزایی که ما دلمون میخواد، چه ویژگی‌هایی دارن؟
🔸چی میشه که یه چیزی رو دوست داریم، یه چیزی رو نه؟
🔹چرا مثلاً هیچ وقت دلمون نمی‌خواد چسب چوب بخوریم؟
🔸چی میشه که بعضیا دلشون چیزای عجیب غریب میخواد؛ مثلاً عاشق بوی بنزین میشن؟

حالا شاید بپرسین که اصلاً دونستن اینا به چه دردمون می‌خورن؟
خب باید بگیم که 5 تا قانونی که این هفته ازشون حرف می‌زنیم خیلی مهمن!

یادتونه قبلاً گفته بودیم که ما عاشق بی‌نهایتیم؟
حالا اگه این قانون‌ها رو بدونیم،

می‌فهمیم اون بی‌نهایتی که عاشقشیم؛

چه ویژگی‌هایی داره
و رابطه‌ش با ما چه‌جوریه؟

جالب شد، نه؟

قدم گذاشتن توی دنیای آرزوها هم عجیبه هم جالب. اصلاً می‌دونستین پشت رسیدن به آرزو یا هر خواسته‌ای که داریم، کلی قانون هست؟ یعنی اگه آرزوی ما حتی با یکی از این قانون‌ها منطبق نباشه، برآورده نمی‌شه. شایدم الآن بگین خب من که این قانون‌ها رو بلد نبودم، پس چه‌جوری تا الآن این همه از آرزوهام برآورده شدن؟ خب می‌دونین این قانون‌ها همون شرط‌هایی هستن که واسه رسیدن به آرزو لازمن. ما هم چون ناخواسته رعایتشون کردیم، به خواسته‌هامون رسیدیم، اما اگه یه ذره دیگه صبر کنین، تکلیف اون همه آرزوی سرگردون که تو صف انتظار هستن هم معلوم می‌کنیم!

قانون اول: باید باشه تا بخوایمش! 

تاحالا به این فکر کردین که با یه اسب بالدار پرواز کنین؟ گلی رو ببینین که حرف بزنه، یا با یه آدم کوچولو برین سفر؟ راستی این آرزوهامون از کجا میان؟ اصلاً واقعاً وجود دارن؟ اینکه ما آرزو کنیم یه چیزی‌که اصلاً وجود نداره رو به دست بیاریم، اصلاً ممکنه؟ قاعدتاً نه، آخه چیزی‌که نیست که اصلاً وجود نداره و تصوری ازش نداریم که بخوایمش. مثل اینه که آرزو کنیم تو یه دنیایی زندگی کنیم که هیچ‌وقت هیچ‌چی درباره‌ا‌ش نشنیدیم. یا تو یه بازی برنده بشیم، که اصلاً خودمونم نمی‌دونیم چیه. پس اولین قدم توی خواستن هر چیزی، وجود داشتنشه. یعنی آرزوها و خواسته‌های ما طبق اون چیزایی شکل می‌گیرن که هم واقعاً وجود داشته باشن، هم بشناسیمشون!

فکر می‌کنین اگه ما هیچ‌وقت پرنده‌ها رو نمی‌دیدیم، اصلاً می‌دونستیم پرواز چیه؟ چه برسه به اینکه بخوایم آرزوشو داشته باشیم. حالا یه سؤال! پس این وسط تکلیف این موجودای خیالی چی میشه؟ اونا هم که وجود ندارن، پس ما چه‌جوری آرزوشون می‌کنیم؟

خب جوابش اینه که ذهن ما توانایی ترکیب کردن داره، یعنی می‌تونه چیزای مختلفی که دید‌یم و واسمون آشنا هستن رو با هم ترکیب کنه و چیزای جدید بسازه؛ مثلاً بال پرنده‌ها رو بر میداره و با بدن اسب قاطی می‌کنه، میشه اسب بالدار. درسته اسب بالدار وجود نداره، اما اسب و پرنده که واسمون آشنا هستن. پس ما نمی‌تونیم یه چیزی رو تصور کنیم که کلاً وجود نداشته باشه یا یه‌جورایی ترکیبی از چیزایی که هستن نباشه. یعنی اولین قدم تو خواستن هر چیزی، وجود داشتنشه.

خواهر کوچیکۀ امید هم استاد ساختن موجودات عجیب و غریبه!

ما عاشق چیزایی می‌شیم که وجود دارن و چون هستن می‌تونن به آرزوهای ما تبدیل بشن. مثلاً تو زمانای قدیم، وقتی آدما از کند راه رفتن حیووناشون خسته می‌شدن، آرزو می‌کردن کاش یه حیوونی داشتن که هم تندتر بره، هم خسته نشه. این آرزوشون باعث شد که بعدنا ماشین اختراع بشه.

قانون دوم: بدون هماهنگی نمیشه!

نمی‌دونم تا حالا شده آرزوی چیزی رو داشته باشین که ازش متنفرین یا می‌ترسین؟ بهتون حق میدم، آخه جوابش انقدر واضحه که حتی پرسیدنشم واسمون خنده‌دار به نظر میاد. معلومه که ما آرزوی رسیدن به چیزیو که به دردمون نمی‌خوره یا ازش می‌ترسیم، نداریم. یعنی حتی اگه همین‌جوریم بهمون بدن، قبولش نمی‌کنیم! ما چیزایی رو طلب می‌کنیم یا می‌خوایم که یه تناسب و سنخیتی باهامون داشته باشن. یعنی یه‌جورایی باهامون هماهنگ باشن؛ مثلاً تا حالا شنیدین کسی دلش بخواد پلاستیک بخوره؟ یا هوس خوردن روغن موتور به سرش بزنه؟ معلومه که نه! می‌دونین چرا؟ آخه بدنمون با این چیزا هیچ سازگاری نداره. ما وقتی یه چیزی می‌خوایم، یعنی باهاش یه تناسبی داشتیم که آرزوشو کردیم یا میلمون بهش کشیده. اگه بریم سراغ یه‌چیزی که باهامون هیچ تناسبی نداره، آخرش واسمون چیزی جز عذاب و ناراحتی نداره.

حالا اینجا تکلیف رسیدن به آرزو و خواسته‌هایی که اصلاً باهامون هماهنگی ندارن، چی میشه؟ اگه این قانون درسته، پس چه‌جوری یه وقتایی‌ دلمون یه چیزی می‌خواد که واسمون خوب نیست؟ مثلاً وقتایی که دلمون می‌خواد یه فیلم درب داغون ببینیم! یا مثل یکی که دلش انواع و اقسام فست‌فودا و چیپس و تنقلات رو می‌خواد، اما اصلاً دوروبر میوه‌ها نمی‌گرده! می‌دونین ما یه‌وقتایی به خاطر مریض شدن یا عادتای بد، می‌زنیم همه چیزو خراب می‌کنیم، یعنی ذائقمونو از مسیر خودش منحرف می‌کنیم. خب این‌جوری دیگه نمیشه به خواسته‌ها و نخواسته‌هامون اعتماد کنیم.

حالا کاشکی این قانون فقط واسۀ بدنمون بود. مسئله‌ش اینجاست که ما یه‌جورایی تو همۀ بخشای وجودمون همین جوری هستیم. یعنی اگه ذهنمونم از مسیر طبیعیش منحرف بشه، چیزایی رو می‌خواد که نباید و باهاش سازگاری نداره. آخرشم واسمون چی می‌مونه؟ بازم عذاب و ناراحتی!

قانون سوم: ظرفیت تکمیله!

حتماً واستون اتفاق افتاده که غذایی که خیلی دوست دارین جلوتون بوده ولی چون سیر بودین، هیچ میلی واسه خوردنش نداشتین. می‌دونین این یعنی چی؟ یعنی ظرفیت داشتن یکی از شرط و شروطای خواستنه. ما چیزی رو طلب می‌کنیم و می‌خوایم که ظرفیت قبول کردنشو داشته باشیم؛ مثلاً یه سالن اگه اندازۀ دویست نفر جا داشته باشه، نمی‌تونه بیشتر از اونو تو خودش جا بده، یا اگه یه فنجون کوچیک داشته باشیم، هر کاری‌ام بکنیم، نمی‌تونیم بیشتر از ظرفیتش توش آب بریزیم. رسیدن به آرزو هم همین‌جوریه! پس ما فقط وقتی می‌تونیم یه چیزی بخوایم که ظرفیتشو داشته باشیم، تازه از هر چیزی هم فقط به اندازه‌ای که واسش جا داریم، می‌خوایم. درست مثل یه گلدون کوچیک که وقتی بهش آب میدیم، فقط اون‌قدر آب که نیاز داره رو نگه می‌داره و بقیه رو پس می‌ده.

حد خواسته‌ها و آرزوهای ما هم به اندازۀ همون تعریفیه که از خودمون داریم؛ مثلاً اگه خودمونو در حد یه گیاه یا حیوون با نیازای گیاهی یا حیوونی تعریف کنیم، ظرفیتمونم همون‌قدر کوچیک می‌مونه؛ ولی اگه تعریفمون از خودمون یه آدم با نیازای انسانی باشه، ظرفیت آرزوهامونم همون‌‌قدر بزرگ می‌شه و خواسته‌های بزرگتری داریم.

اینم مهمه که بدونیم ظرف خواسته‌مون هیچ‌وقت خالی نیست؛ درست مثل یه لیوان که به محض اینکه از آب خالی میشه، پر از هوا می‌شه، حالا این یعنی چی؟ یعنی اینکه آرزوهای ما هر شکل و قیافه و سمت و سویی که داشته باشن، ظرف و گنجایش خواسته‌هامونم به همون سمت میره؛ مثلاً اگه طرف خواسته‌های دنیایی و مادی بریم، ظرفیت این‌جور آرزوها تو وجودمون بیشتر میشه و همون‌قدر از معنویتمون کمتر میکنه. وقتی دنبال خواسته‌های گیاهی‌مون میریم و هی اونا رو بُلد و بزرگ می‌کنیم، دیگه کمتر دلمون می‌خواد با خدا حرف بزنیم، چون ظرفیتمونو با یه چیزای دیگه پر کردیم و میلمونمون رو بردیم به اون سمت!

قانون چهارم: تا نشناسی، آرزو نمی‌کنی!

تا حالا شده دلت بخواد سوگاپالات یا سنگ بخوری؟!
ولی آخه چرا؟! اول ویدئو رو ببین بعد برو سراغ باقی متن:

تا الآن فهمیدیم سه تا از شرط‌های لازم واسه آرزو کردن چیه یا واسه رسیدن به آرزو چیا باید اول اتفاق بیفته، اما چهارمی یا شایدم بتونیم بگیم یکی از مهم‌ترین شرط‌های آرزو کردن اینه؛ که ما چیزی رو می‌خوایم که حتماً بشناسیمش، حالا هرچند که در حد یه شناخت کوچیک باشه، یعنی چیزی رو که اصلاً نمی‌شناسیم، محاله که بخوایم و آرزوش کنیم؛ مثلاً شما تاحالا چندبار به سرتون زده برین جنگل جیغ یا روستای دوقلوها؟ یا دلتون خواسته که یه گلدون «بیگانۀ شاد» توی بالکن خونتون داشته باشین؟ احتمالاً هیچ‌وقت! آخه احتمالاً تاحالا حتی اسمشونم به گوشتون نخورده.

می‌دونین ما نمی‌تونیم دنبال یه چیزی باشیم که کلاً و هرجوری که فکرش رو بکنیم، واسمون ناشناخته باشه. مثلاً بچه‌ای که هیچ‌وقت شکلات نخورده، نمیاد از ما شکلات بخواد، اما بعد از اینکه با شکلات آشنا شد، یعنی مزشو امتحان کرد یا یه کسی واسش طعم خوشمزۀ شکلاتو توضیح داد، دیگه دست از سرمون برنمی‌داره. تازه اگه دنبال یه چیزی باشیم که هیچ شناختی ازش نداریم، از کجا معلوم که وقتی بهش رسیدیم، بفهمیم همونی بوده که می‌خواستیم؟ شاید اصلاً به یه چیز دیگه رسیده باشیم، نه اون چیزی‌که دنبالش بودیم!

گفتیم دیگه هیچ آدم عاقلی چیزی که نمیشناسه رو آرزو نمیکنه؛ مثل یاسین و برنا که خیال می‌کردن امید سرکارشون گذاشته!

پس ما واسۀ خواستن یه چیز یا رسیدن به آرزو اول باید بشناسیمش؛ تازه هرچی‌ام که یه چیزی رو بیشتر بشناسیم، احتمال خواستنش تو ما بالاتر میره. مثلاً دیدین بعضیا اولش از رشته‌شون خوششون نمیاد، اما بعد از چندوقت بهش علاقه‌مند میشن؟ یا ممکنه اول سال نسبت به یکی از معلماشون گارد بگیرن، اما همین‌که چندوقت از سال گذشت و با اخلاق و رفتارش آشناتر شدن، کم‌کم نظرشون برگرده!

پس یه‌جورایی ما باید خیلی مواظب چیزایی که دنبالشون میریم باشیم، چون همین شناختای کوچیک می‌تونن یواش‌یواش زمینۀ خواستنا و آرزوهای بعدیمونو فراهم کنن؛ مثلاً نمیشه بگیم من همین‌جوری دوست دارم زندگی فلان بازیکن یا سبلریتی رو دنبال کنم؛ چون طبق قانون چهارم آرزوها، هرچی شناختمونو نسبت به یه چیزی بیشتر کنیم، میل و کششمونم نسبت بهش بیشتر میشه؛ البته اون‌طرفیشم درسته‌ها یعنی اگه ما دوست داریم میل و خواستنمونو نسبت به یه چیز بیشتر کنیم، باید همون‌قدرم شناختمونو ازش بالا ببریم.

قانون پنجم: قبلاً تجربه‌ش کردم!

تو چارتا قانون اول آرزوها فهمیدیم که اگر یه چیزیو می‌خوایم، پس حتماً هست؛ بین ما و اون چیزی که می‌خوایم، حتماً یه تناسبی هست؛ تا ظرفیت یه چیزیو نداشته باشیم، نمی‌خوایمش و واسۀ خواستن یه چیز حتماً باید بشناسیمش، هرچند که این شناختنمون کم باشه.

اما نوبتی‌ام که باشه، نوبت قانون آخره که میگه اگه ما یه چیزیو می‌خوایم حتماً قبلاً تجربه‌اش کردیم، یعنی اگه مثلاً دلمون گل چاکلت کاسموس می‌خواد، یا هوس شیرینی Durian کردیم یا دوست داریم بریم دریاچۀ مومیایی، قبلاً یه‌جورایی تجربه‌شون کردیم. درست مثل بچه‌ای که چون قبلاً شکلات خورده، مزشو می‌دونه و بازم می‌خوادش.

حالا شاید بپرسین که اصلاً این قانون‌های رسیدن به آرزو به چه دردمون می‌خورن؟ خب اگه می‌خوایم آرزو کنیم، آرزو می‌کنیم دیگه! می‌دونین چیه، اگه دوست دارین بفهمین این قانون‌ها به چه دردمون می‌خورن، بذارین از یه طرف دیگه بهشون نگاه کنیم، یعنی میگیم اگه یه چیزیو آرزو می‌کنیم، پس حتماً هست، بین ما و اون حتماً یه تناسبی وجود داره. اگه می‌خوایمش حتماً ظرفیت خواستنشو داشتیم، می‌شناختیمش و تازه قبلاً هم تجربه‌ش کرده بودیم.

یادتونه قبلاً گفته بودیم که ما عاشق بی‌نهایتیم؟ حالا اگه این قانون‌ها رو بدونیم، می‌فهمیم اون بی‌نهایتی که عاشقشیم، چه ویژگی‌هایی داره و رابطه‌ش با ما چه‌جوریه؟ جالب شد، نه؟

اگه دوست دارین بیشتر راجع به این چیزا بدونین، اول چراغ رو گوش کنین و بعد بیین سراغ مجلۀ بعدی.

4 پاسخ

  1. طولانی و پیچ پیچی بود ولی زبان عامیانه گفتنش رو دوست داشتم

    1. سلام سارای عزیز
      پنج قانون آرزو رو به زبان عامیانه گفتیم تا از پیچ پیچی بودن دربیاد
      ؛)

  2. هرچند مخم هنگید😂
    ولی خب تاحدی گرفتم چی شد
    ولی من هنوز میخوام ماشین زمان رو اختراع کنم یه دور تو زمان بزنم😜

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فایل PDF مقاله رو میتونید از لینک زیر دریافت کنید.
همین حالا نسخه دیجیتال مجله را دانلود کن و به روزترین مطالب را همیشه همراه داشته باش!

آخریــن مقالات مــرتبط