اهمیت تولد چیه و چرا تولد بازگشتی نداره؟!
حتما تو هم بارها و بارها تولد رو تجربه کردی
کیک، هدیه، شمع، بریز و بپاش، دست و جیغ و هورا!
ولی واقعا معنی تولد فقط همینه؟!
فقط یه روز توی تقویم برای جشن گرفتن؟!
⚡چرا تولد مهمه؟⚡️
چرا ما تولدمون رو جشن میگیریم؟
گفتیم که تولد یعنی انتقال و چیزی که تولد رو خیلی مهم میکنه؛ فرق زیاد بین زندگی ما قبل و بعد از تولده. اصلا بیاین یه جدول قبل و بعد درست کنیم!
قبل از تولد:
فضای تنگ و تاریک
فقط یه جور غذا
حرکت محدود دست و پا
چشمهای نابینا
سکوت
تنهایی
بعد از تولد:
فضای باز و بزرگ و میلیونها برابری
میلیونها خوردنی مختلف
امکان حرکت به همه طرف و همه جا
دیدنیهای فراوون
صداها و نغمههای غیرقابل شمارش
زندگی کنار همه اونایی که دوستشون داریم!
و هزار تا چیز دیگه که اصلا قبل از تولد معنایی ندارن!
خب حالا مشخص شد که چرا تولد مهمه! همراهمون باش که گفتنی زیاده!

یعنی مردن یه جور مهاجرته؟
مهاجرتی که برگشتی نداره؟
تاحالا شده از اینکه کسی تولد شما رو یادش نیست، ناراحت بشین؟
یا اصلا خودتون فراموش کنین که تولدتونه؟
اصلا تولد چیه که هرسال واسش جشن میگیریم و اومدنش رو تبریک میگیم؟
خب ته تهش یه جور انتقال بوده دیگه؛ انقدر توی بوق و کرنا کردن نداره که! چهجوری میشه که ما هرسال تاریخ اسبابکشیمون به خونه جدید رو جشن نمیگیریم؛ یا وقتی از یه کلاس به کلاس بالاتر رفتیم، اسمش رو تولد نمیذاریم ولی لحظه منتقل شدنمون از رحم مادر به دنیا انقدر مهمه؟
مگه تولد توی خودش چی داره که انقدر مهمش میکنه؟
البته بعضیا هم پیدا میشن که تولد انقدرها هم واسشون دغدغه نیست و این جور کارها رو بیشتر یه جور لوس بازی میدونن تا یه اتفاق مهم! خب حق هم دارن؛ چون هروقت حرف از تولد میشه بیشتر یاد کیک و کادو و فشفشه و شعر «تولدت مبارک» میافتیم تا اینکه واقعا توی اون تاریخ چه اتفاقی افتاده! ولی خب این حرف و حدیثها و ادا و اطوارها هیچکدومشون از ارزش و اهمیت تولد کم نمی کنه!

موقع تولد چه حالی داشتیم؟
درسته که ما وقتی بزرگتر میشیم، یواش یواش تولد واسمون مهم میشه و حتی یه وقتایی هم واسه اومدنش روز شماری میکنیم؛ ولی خب راستش رو بخواین موقع تولدمون به این دنیا اصلا همچین حس و حالی نداشتیم!
یعنی انقدر به فضای تنگ و تاریک توی شکم مادرمون عادت کرده بودیم و انس گرفته بودیم که اصلا دلمون نمیخواست اونجا رو ول کنیم و به دنیا بیایم! یعنی یه جورایی ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادن تا ما به زور از فضای رحمی که توش رشد کرده بودیم دل بکنیم و راضی بشیم توی دنیایی پا بذاریم که توی همه اون مدت داشتیم خودمون رو واسش آماده میکرديم!
یعنی بعد از اینکه به دنیا اومدیم و دیدیم چقدر از شکم مادرمون بزرگتر و قشنگتر و باحالتره، تازه دوزاریمون افتاد که میخواستيم به زور خودمون رو توی چه جای تنگ و تاریکی نگه داریم و فهمیدیم اصلا معنی تولد چیه!

برای بعضی اتفاقا باید با تموم وجودت آماده باشی؛
اگه نه
هیچ وقت اون نتیجهای که باید رو نمیگیری!
چرا تولد فرق داره؟
درسته که تولدمون به دنیا هم یه جور نقل و انتقال حساب میشه؛ ولی خب یه سری چیزها هم هستن که کلا بین تولد و بقیه جابهجاییهامون فرق ایجاد میکنن. مثل اینکه هرچقدر هم که کار نصفه و نیمه داشته باشیم و دوست داشته باشیم که برگردیم، دیگه بعد از تولد، برگشتی توی کار نیست! خب ما اگه از یه شهری مهاجرت کنیم و بریم یه جای دیگه، بازم میتونیم به جای قبلیمون برگردیم؛ ولی وقتی که از شکم مادرمون به دنیا متولد بشیم، دیگه فرصتمون تموم شده و باید با همون چیزهایی که با خودمون به دنیا آوردیم، سر کنیم!

طبیعت پر از شگفتیه؛ شگفتیهایی که فقط کافیه بهشون توجه کنیم.
تازه چیز دیگهای که واسمون روشن میکنه تولد چیه و بین تولدمون با بقیه انتقالها فرق میذاره، شرایط قبل و بعد از تولده! خداییش اگه ما از یه جایی که بزرگیش نهایتا اندازه یه هندونه بوده و دست و پامون رو به زور توش تکون میدادیم؛ امکاناتمون کلا در حد یه جفت و بندناف بود و بیشتر از دو سه تا رنگ نداشتیم، پامون رو توی یه جایی میذاشتیم که فقط واسه رفتن از این ور تا اون ور یکی از سیارههاش باید پونزده شونزده ساعت با هواپیما پرواز میکردیم؛ میتونستیم با پاهامون بدوییم؛ از طعم کلی غذا و میوه جورواجور لذت ببریم و گل و بلبل و جنگل و دریا رو ببینیم؛ تولدمون رو جشن نمیگرفتیم؟ یا کلا قضیه تولد واسمون مهم نمیشد؟ حالا تجربۀ آقای زارع رو که بشنوین داستان تولد بیشتر براتون جالب میشه:
فقط همین یه باره؟!
حالا سوال اینجاست که این تولدی که انقدر باحال و مهمه فقط یه بار اتفاق میفته؟
یعنی ما کلا یه بار توی زندگیمون همچین تفاوتی رو تجربه میکنیم؟
خب اگه درسامون رو خوب خونده باشیم و البته حافظهمون هم خوب کار کنه، قبلا راجع به قانون نسبت باهم کلی حرف زده بودیم! حالا این قانون دقیقا چی میگفت؟ میگفت که نسبت رحم مادر به دنیا درست مثل رابطه دنیا با آخرته! پس اگه ما یه بار کلی زحمت کشیدیم و خودمون رو واسه شرایط دنیا و تولد بهش آماده کردیم؛ با اجازهتون باید توی دنیا هم مدام توی تلاش باشیم تا خودمون رو واسه شرایط آخرت و تولد به اونجا آماده کنیم؛ چون همون جوری که با تولد به دنیا دیگه نمیتونستیم به رحم مادرمون برگردیم با تولد به آخرت هم دیگه فرصتمون تموم میشه و ما میمونیم و هر گلی که توی دنیا به سر خودمون زدیم! با این تفاوت که بالاخره عمر هفتاد هشتاد ساله دنیا رو میشه یه جوری با سختی تموم کرد؛ ولی خب زندگی ابدی توی آخرتی که بینهایت بزرگتر و خفنتر و پیچیدهتر از دنیاست رو نمیشه به این راحتیها باهاش کنار اومد! حالا توی چراغ داستان رو بیشتر براتون باز کردیم. از دستش ندین!
حالا اگه دوست دارین راجع به تولد دوممون که معلوم نیست کی پیش میاد بیشتر بدونین، هفته بعد ما رو از دست ندین!