بعد از مردن اوضاعمون چجوریه؟ با مرگ همه چیز تموم میشه یا قراره شروع بشه؟
مرگ یعنی چی؟
وفات یعنی چی؟
چرا دربارۀ کسی که از دنیا میره، واژۀ وفات را به کار میبریم؟
مرگ، فوت و وفات هر سهتاشون یه چیزن، یا با هم فرق دارن؟
در مورد انسان کدوم درستتره؛ بالأخره ما میمیریم، فوت میکنیم، یا وفات پیدا میکنیم؟! یا شاید هم متولد میشیم؟!
بالاخره تکلیف ما با مردن چیه؟
ازش بترسیم یا نه؟!
راستی راستی مردن واقعا وحشتناکترین اتفاق زندگیمونه؟!
حالا در موردش بیشتر حرف میزنیم با هم.
یکی از چیزهایی که ذهن بعضیا رو زیاد به خودش مشغول میکنه و وسط همه خوشحالیها حالشون رو میگیره، فکر کردن به بعد از مردن و قضیه مرگه!
آخه میدونین چیه ما به خاطر همون حس بینهایت طلبی که قبلا ازش حرف زدیم، دوست داریم برای همیشه باشیم و از یه چیزی مثل مردن که این وسط یهو سبز بشه و بخواد جلوی ابدی شدنمون رو بگیره اصلا خوشمون نمیاد.
ولی قبلش باید بفهمیم که اصلا اون مرگی که انقدر ازش فراری هستیم، واقعا همونجوریه که فکر میکنیم یا کلا قضیه از یه قرار دیگهست؟! بالاخره اول باید تکلیف این موضوع روشن بشه که بعد بخوایم ازش بترسیم یا نترسیم!

راستی راستی چیه که ترس داره؟
مردن یا آماده نبودن؟
چی از مرگ واسهمون هیولا ساخته؟
راستش رو بخواین اون چیزیکه توی قضیه مردن و بعد از مردن بیشتر از همه اذیتمون میکنه اینه که فکر میکنیم با مرگ همه چی تموم میشه و یهو وسط زندگی بهمون میگن باید همه چیز رو ول کنی و بری! ولی خب مسئله اینجاست که معنی مرگ اصلا تموم شدن زندگیمون نیست و بهتره بگیم یه جور انتقاله!
درست مثل یه بازی که وسطش از یه مرحله به یه مرحله دیگه رفته باشیم! حالا وضعیتمون رو توی جای جدید چی مشخص میکنه؟ اون کارهایی که توی مرحلههای قبلش کردیم و گلایی که به سرمون زدیم!
اصلا میدونین چیه اون چیزی که اسمش رو مرگ گذاشتیم، یه جور تولد دوباره است که حالا یه عدهای واسش یه اسم نچسب انتخاب کردن و ازش یه هیولا ساختن؛ درست مثل میوه اژدها که برعکس اسم عجیب غریبش یه قیافه دوست داشتنی داره! حالا شما هم اگه دلتون میخواد بدونین چرا اصرار داریم که مرگ فقط یه تولد دوباره است و اتفاقات بعد از مردن چیه، بهتره مجله این هفتهمون رو از دست ندین!
حالا همه اینا به کنار، اصلا ما معمولا مرگ رو برعکس زندگی میدونیم؛ اینجوری وقتی میگیم یه کسی مُرد، یعنی بیچاره یه جورایی نیست و نابود شد. ولی خب من واقعی ما که هیچوقت نیست و نابود نمیشه؛ پس کلا اینکه بخوایم روی همچین قضیهای اسم مرگ بذاریم، از بیخ و بُن ایراد داره!

موقع مردن چه اتفاقی میفته؟
بیخودی که نمیگیم اوضاع و احوالمون موقع رفتن از این دنیا و بعد از مردن مثل تولده، واسش دلیل داریم! کافیه یه سَری به رفیق قدیمیمون یعنی همون قانون نسبت بزنیم تا همه چی دستمون بیاد!
چون همونجوری که یه بچه به محض اینکه از شکم مادرش خارج میشه و میاد توی دنیا، کلا رابطهاش با جفت و هرچی که تا چند دقیقه قبلش باعث زندگیش میشد، قطع میشه؛
ما هم موقع بیرون اومدن از دنیا اون بدنی که باهاش راه میرفتیم، غذا میخوردیم، حرف میزدیم و یه جورایی ابزارمون توی دنیا حساب میشد و زندگیمون بهش وابسته بود رو ول میکنیم و فقط با قلبمون میریم اون دنیا!
که البته میشه همون بخش آدمیزادیمون!
یعنی یه جورایی دقیقا همون کاری رو میکنیم که موقع تولد کردیم؛ پس چه جوری میشه که اولی رو تولد میدونیم و واسه دومی اینجوری ادا و اطوار در میاریم؟
قضیه کدوم وریه؟
میدونین مشکل ما چیه؟ مشکلمون اینه که وقتی پای مردن میاد وسط، یه عینک چپه میزنیم و به قضیه برعکس نگاه میکنیم!
درست مثل اینکه به جای اینکه اصل رو روی دنیا بذاریم و لحظه تولد جنین به دنیا رو جشن بگیریم، اصل رو روی رحم مادر بذاریم و واسه اینکه بچه فضای رحم مادرش رو ترک کرده چند روز عزای عمومی اعلام کنیم! یعنی یهجورایی قضیه رو از دید جنینی که توی شکم مادرشه ببینیم.

اگه برای زندگی بعدی آماده نباشیم،
زندگی خیلی سختتر از اونی میشه که به نظر میاد
یه مثال باحال!
بذارین یه خورده قضیه رو واضحتر کنیم!
فکر کنین وقت به دنیا اومدن یک جفت جنین دوقلو رسیده باشه؛ یکی از این دوتا بچه به دنیا اومده و دومی هنوز هم توی شکم مبارک مادرشه. حالا خودتون رو بذارین جای این بچه که هنوز توی شکم مادرشه! خداییش اگه جای اون بودین راجع به اتفاقی که واسه قل دیگهتون افتاده بود چه فکری میکردین؟
لابد فکر میکردین مرده دیگه! چون دیگه از اون جایی که باهم توش بزرگ شده بودین و زندگی میکردین، رفته بیرون! خب حقم دارین تا اون موقع شما نه دنیا رو دیده بودین و نه اصلا به عقلتون خطور میکرد که یه همچین جای خفن و باحالی جود داره و قل دیگهتون تازه رفته جاییکه میفهمه زندگی چیه!
یعنی از یه جای تنگ و تاریک که به زور میتونست خودش رو تکون بده، رفته یه جای بزرگ و باحال و رنگارنگ! خداییش قل شماره ۱ یه درصد هم به مغزش خطور میکنه که مرده؟ یا فقط فکر میکنه از یه جایی رفته به یه جای خیلی خیلی بهتر!
اما خب واسه اون قُلی که هنوز توی شکم مادرشه و زندگی رو فقط توی حد و اندازه شکم مادرش میبینه، هرکی از شکم مادرش بره بیرون مرده دیگه، به همین سادگی!
واسه ما چه فرقی میکنه؟
حالا دونستن اتفاقات بعد از مردن به چه درد ما میخوره؟ اصلا چه فرقی میکنه که ما اسمش رو مرگ بذاریم یا تولد؟
اگه خاطر مبارکتون باشه ما طبق همون قانون نسبت گفته بودیم که رابطه رحم مادر با دنیا مثل رابطه دنیا با آخرته!
خداییش فرقی نمیکنه که ما فکر کنیم بعد از این دنیا قراره بریم یه جای خیلی بزرگتر و باحالتر و قشنگتر یا کلا نیست و نابود بشیم؟
خب معلومه اگه بخوایم بریم یه جای دیگه باید اول از همه خودمون رو واسش آماده کنیم؛ یه جنین هم توی کل مدتی که توی رحم مادرشه بیکار که ننشسته! داره خودش رو واسه دنیایی که قراره بره، آماده میکنه! حالا یکی از مصادیق آماده شدن منتظرتونه، چراغ رو با دقت گوش کنین تا بگم بهتون:
حالا اگه دوست دارین بدونین ما چجوری وارد اون دنیا میشیم، یا بهتره بگیم چند مدل تولد داریم، هفته بعدمون رو از دست ندین!